افسوس که بی فایده افسوس تو خوردم

 دل مال تو شد ضربه ی جاسوس تو خوردم

 

مهتاب شبی قایقِ خود با دل آرام

 دادم به نسیمی که به فانوس توخوردم

 

چشمم به خیالی که پر از وسوسه ها بود

 آهسته به هم رفت وُ به کابوس تو خوردم

 

تا ریشه دواندی به همه سمت وجودم

 سرگشته شدم خسته به قاموس تو خوردم 

 

یک روز به نازی وُ دگر روز به بازی

 نیرنگ زبان خوش وُ منحوس تو خوردم

 

کوتاه کنم قصه نباید به تو بد گفت

 دل مُرد که عمری همه افسوس تو خوردم

 

 محمد محسن خادم پور

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب: محمد محسن خادم پور, | 15:18 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد